اولین روز کار در ملبورن خود را چگونه گذراندید

تاریخ:یک ماه و ۱۸ روز ه.م
بعد از گذروندن دوران تعطیلات و سفر و خوشحالی ،به قسمت مهم ماجرا یعنی پول در آوردن رسیدیم
اول های ورودت به خارجه، خیلی شیک و تر و تمیز پشت کامپیوتر میشینی و توی سایت کاریابی شروع میکنی به سرچ کردن.بعد کم کم متوجه میشی که این خارجیا انگار حالیشون نیست چه گوهر گرانبهایی وارد مملکتشون شده! و اونوقته که کم کم نگرانی هات شروع میشه.پول بی زبون ِ کار در ایران رو برداشتی با خودت آوردی و میبینی که برای یک کیلو ماست باید ۵۰۰۰ تومن بدی بره!
بعد کم کم میفتی تو پروسهء کارای کژوال به قول اینا و کار سیاه به قول عموم ایرانی های داخل ایران که هنوز مشرف نشدن و از بیرون گود نگاه میکنن
ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم.خلاصه شروع کردیم برای خودمون یه رزومه کژوال خنده دار ساختن و همهء القاب دولقاب های مهندسی رو حذف کردن و یا علی!
اولین باری که رفتم توی یه مغازه که بپرسم کسی رو نمیخواین خیلی سخت بود.ولی خلاصه پریدیم تو حوض آب و یخ مون وا شد.تجربه کاملا جدیدی بود.مغازه های توی خیابون دیگه فقط مغازه نبودن .چشمت سریع میپرید رو اون گوشهء دیوار کنار مغازه.همون جایی که تو ایران میخوندی"به یک فروشنده آقا/خانوم نیازمندیم"....همهء مغازه ها رو از اونور هم میدیدی.شاگرد های توی مغازه رو به چشم همکار و گاهی رقیبی که باید از سدشون بگذری و برسی به رئیس میدیدی
دنیای دیگه ایه کلا اونور ِ این دیوار که ما اصطلاحا مرفهین بی درد-یا شاید کم درد-هیچوقت تجربه ش نکردیم....و نمیکنیم
خلاصه چند روزی رو صبحها با شخصیت خانوم مهندسمون و بعداز ظهر ها با شخصیت کارگر ساده به دنبال کار گشتیم ......و بالاخره اولین تماس تلفنی حاصل شد!
توی یه فروشگاه ِهمه چیز فروشی، یه کاری برای من پیدا شد .
خلاصه روز اول خوشحال و خندان به فروشگاه رفتم و توی قسمت اسباب بازی و ابزار آلات و لوازم خونه مشغول به کار شدم.یه دختر سریلانکایی هم همکارم بود که کارا رو بهم یاد میداد
یادمه وقتی برای آیلتس میخوندم وقتی به یه لغتهایی مثل پستونک بچه یا سنجاق قفلی یا مثلا کلهء قلاب ماهیگیری میرسید،لغته رو از لیست لغت های حفظ کردنیم مینداختم بیرون!میگفتم اینا به درد کی میخوره.الان با همونا کار داریم!
خلاصه روز اول کارم تموم شد و قسمت هیجان انگیز ماجرا موقع رفتن بود وقتی پولم رو دادن.تازه فهمیدم چرا میگفتن پول کارگر رو تا عرقش خشک نشده باید داد.برای ۴.۵ ساعت کار ۶۰ دلار گرفتم که البته جزو کمترین حقوقاییه که اینجا میدن ولی پول رو که گرفتم تا موقعی که به بهادر برسم، تو خیابون عین دیوونه ها داشتم میخندیدم از خوشالی
و خبر خوب اینکه فردای اون روز برای قسمت خانوم مهندسم هم یه کار نیمه وقت پیدا شد .
الان تصمیم دارم هر دوتا کار رو تا موقعی که یه کار نیمه وقت دیگه پیدا شه با هم بکنم
این بود ماجرای شروع به کار من در ملبورن....

----------------
-هی مانا! دیدی خجالت نداشت؟کار که عار نیست.بچه ها هم احتمالا منتظر بودن ببینن شرایط کار اونور چه جوریه
-آره :)

نظرات 10 + ارسال نظر
bahar سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:20 ق.ظ

عالیه مانا راجع به هر دو نوع تجربه ات بنویس. فروشنده و مهندس. روزانه چی کارا میکنی و درگیر چه مسائلی میشی؟ خیلی عالیه که کاملا در جریانیم که چه میکنی و چه حال و هوایی داری. راستی یه کم در مورد دری هم بگو که چه میکنه؟

مانا سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:21 ق.ظ

باشه سعی میکنم بنویسم
و
دُری جونم:بیا خودت بنویس..

soodeh سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ق.ظ

ماجراهای خوشحال کننده ای بود خیلی :) و باید خیلی هیجان انگیز باشه شغل اسباب بازی اینا . ازش بنویس بیشتر لطفا ً

روزبه سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:23 ق.ظ

هر چی بهار میگفت بیا وبلاگ مانا رو بخون نمیفهمیدم چرا نمیخونم.
تازه فهمیدم ...دلم بدجوری تنگه.

منم

بابک سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ق.ظ

تولدت مبارک باشه با تاخیر

مرسی بابک
خوشحالم که اومدی اینورا

مینا سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ب.ظ

مانایی بهت افتخار می کنم.

ghazal سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ب.ظ

salam manayi avalin bare ke daram be inja sar mizanam....vali khili hal kardam ...khili ziaddddddd

چاکریم!

سعید ر چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام مانا جان/
رسیدن به خیر؛ خیلی با وبلاگت حال کردم یه کمی امروز از کار بی کارم کردی الانم که داره کم کم صبح می شه.(;
این قضیه کار یکی ازون داستانای جالبه (در کنار خیلی داستانای دیگه) که خیلی با روحیات ما ایرونیا سازگار نیست به قول یه بزرگی کار مال خره.
یادمه بار اول که دیدم دانشجوی دکترای استادم داره کف آزمایشگاه را جارو میزنه کلی تعجب کردم بعد دیدم خود استادمم پاش بیفته همه کاری می کنه. فقط کار خلاف براشون کار نیست وگرنه کار کاره. یه بارم اون روزای اول داشتم با یه خانم بازنشسته که دبیر بوده و الان نقد تاتر می نویسه صحبت می کردم درباره دخترش می گفت که شغلش تمیز کردن و تزیین باغچه است, کلی به جاش خجالت کشیدم D:

به به!
سعید اتفاقا امروز یهو داشتم فکر میکردم خیلی وقته ازت خبر نداریم.دلم برات تنگ شده بود
...
موافقم باهات و داستان خجالت کشیدنت جای اون خانم، جالب بود!

مهرداد سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ق.ظ http://wosnow.blogspot.com

من هم دارم میرم استرالیا، یکی از همکلاسی‌هام که یک سال و نیم پیش رفته بود هم این موضوع رو برام تعریف کرده بود که با سوپر مارکت شروع کرده.
باور کن من از خدامه که برم توی سوپرمارکت کار بکنم. این هم به خاطر این هست که من روحیه کنجکاو و ماجراجو دارم.
در ضمن، اونوقت که داشتم برای IELTS می‌خوندم دقیقا مثل تو بودم و خیلی از کلمه‌ها رو بدون کاربرد می‌دونستم. ولی واقعا با خوندن این مطلب تصمیم گرفتم برم و تمام اون لغتها رو یکبار دیگه از اول حفظ بکنم. بویژه بی‌ارزشهایش رو.

پیمان دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ب.ظ

من تقریبا تمام کامنت هاتو در مورد زندگی در استرالیا خوندم که داستان تکراری و البته واقعی اکثر بچه های مهاجره
ولی در مورد کاریابی در خارج از کشور من تجربه هایی دارم که شاید بد نباشه اینجا بیان کنم :
۱- مشکل ما ایرانی ها اینه که اساسا نمیدونیم چه جوری رزومه بنویسیم چون در ایران برای پیدا کردن کار به تنها چیزی که نیاز نداریم همون رزومه است .
۲- مراحل گرفتن کار در خارج از کشور معمولا اینه که :
رزومه خوب و مناسب با شغل درخواستی > شورت لیست شدن > تماس برای مصاحبه > از عهده مصاحبه بر اومدن > آغاز به کار > یاد گرفتن کار !!

پس از اینجا میشه فهمید که شما در واقع نیاز نیست دقیقن اون چی که شرکت استخدام کننده نیاز داره بلد باشی پس ....................؟
اگه نیاز به جزیات بیشتری داری با من تماس بگیر ..

مرسی احتمالا ازت یک کمکی میگیرم چون دقیقا نقطه ضعف من همینه...اینکه بتونم بدون اینکه همهء نیازهای اونا رو برآورده کنم کار رو بگیرم...الان تا مرحله ۳ رو رفتم ...با چیزی که از خودم سراغ دارم اگه واردش بشم توش نمیمونم اما مسئله اینست که چگونه وارد شویم
مرسی به هر حال

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد